روز دوم : Coco 

پسری که دلش می خواد موسیقی ولی خانوادش که شغلشون کفاشه اجازه نمی دن چون فکر می کنن موسیقی طلسم عه . چون جد بزرگشون یه نوازنده بود و ترکشون کرد :) تو روز یادبود که اونا عکس های خانوادشون رو می ذارن روی میز چون معتقد ان تو اون روز خانوادشون از سرزمین مردگان به اونا سر می زنن . و این پسر تو اون روز می خواد تو مسابقه شرکت کنه . اما خانوادش اجازه نمی دن و جوری می شه که اون به سرزمین مردگان میره.....

+ صبر کن ببینم ! چی شد ؟ 

_ اون فراموش شد . وقتی تو دنیای زندگان کسی نباشه که تو رو به یاد بیاره فراموش می شی . بهش میگیم "مرگ نهایی " 

چقد انیمیشن خوبی بود ..به شدت غیر قابل پیش بینی بود برام و جذاب ! و چقد خوب تونست معنای خانواده رو نشون بده ....این که همه خانواده پشت همن چه مرده باشن چه زنده ! و باعث شد فک کنم من چه فامیل هایی دارم که بعد از مرگشون فراموششون کردم ؟ 

 

{یعنی من عاشق این مامان بزرگ عه شدم } 

خیلی وقت بود که می خواستم یک چالش این مدلی رو شروع کنم و وقتی اینو دیدم . خیلی ازش خوشم اومد ! وحالا که مدرسه شروع شده به مدت ده روز برای تفریح شب ها می شینم پای دیدن انیمه هایی زیر صد و بیست و دقیقه :) 

برای توضیحات بیشتر یه سر به اینجا هم می تونید بزنید ^-^ 

 من تو انیمه دیدن بسیار مبتدی ام اگه اشکالی چیزی داشتم یا اسم فلان کارگردان و...درست نگفتم خوشحال می شم اصلاحم کنید :) 

 

روز اول : Grave of the Fireflies  یا مدفن کرم های شب تاب 

چرا کرم های شب تاب زود می میرن ؟ 

قبلا هم گفته بودم از فیلم هایی که توش جنگ باشه لذت می برم ؟ یه انیمه تراژدی و بینهایت غم انگیز . داستان درباره یک خواهر و برادر تو جنگ جهانی دومه و وقتی خونشون منفجر می شه اتفاقاتی ناراحت کننده براشون می یفته و بعضی جاهاش بغض می کنین و جاهای دیگه خنده روی لباتون میاره :) حتما تماشا کنید 

+ توی آپارات یکی نوشته بود بالای شونزده سال . ولی اینو از کسی بشنوید که تو هشت سالگی شهر اشباح دیده : دی 

 

حتما همه تون این پست آقای صفایی نژاد رو دیدید.اگه هم ندیدید فک کنم هنوز هم میشه شرکت کرد . که برای ما وبلاگ نویس ها بوده و برای من خیلی امید بزرگی بود که بالاخره یکی به وبلاگ نویس ها توجه کرده! کتابی که من درخواست کردم آتشگاه بود که اسمشو شنیده بودم و فکر کردم خوندنش میتونه جذاب باشه و این پست برای معرفی کتاب آتشگاه است (+مسابقه :دی) 

 

آرامیس عزیزم 

معمولا وقتی یک کتاب را به پایان می‌رسانم متوجه می‌شوم دیگر آن دنیای کتاب وجود ندارد! آن دنیایی که آدمها سوار اسب می شوند می روند به جنگ گلادیاتورها، یا آن دنیایی که شرلوک هلمز از دست آیرین آدلر شکست می‌خورد یا آن دنیای آنه شرلی که لباس هایشان از همه ی لباس‌های من زیباترند! دروغ چرا؟ غصه می‌خورم. کاش می‌شد به جای آنکه بنشینم کنار آدمهایی که تنها فکر و ذکرشان اینست که فلانی چه می کنند و توی مهمانی ها (که اغلب من یک گوشه می نیشنم چون نه در فامیلمان همسن دارم و نه حتی یک هم صحبت) زل می زنند به آدم و می گویند : یک چیزی بگو! آخر چه بگویم؟ می گویم : خوبم مرسی‌. و همین کافیست که لغت "تنها" نسیبم شود!

برای همین پناه می‌برم به همان دنیایی که برایم لذت دارد. می نشینم و درباره کتابهایی که خواندم خیال پردازی می کنم. می روم به نارنیا و اصلان را پیدا می کنم، می‌روم پیش راسکلینکف و این جدالش با عقل و دلش را تماشا می کنم‌.

گمانم همه همینطورند، همه ی آدمهایی که شبیه من اند. می‌دانی آرامیس ما خودمان می دانیم که نامه ی هاگوارتز برایمان نمیاید یا نمی‌توانیم برویم به دنیای توکیو غول. آری ما همه می‌دانیم . اما با این حال باز هم لذت ببریم، لذت! همان چیزی که برای همه انسان ها لازم است و "ما " کشفش کردیم.

آرامیس عزیزم، اگر کسی به تو گفت : انقد خیالپرداز نباش! حرفش را باور نکن! بنیش یک گوشه و برو به دنیای خودت! جهنم :)

پ.ن: از آن پست هایی بود که اگر نمی‌نوشتم دیوانه می‌شدم.

 مامانمو می بینم که جز زحمت چیزی نداشتم براش . آبجیم که وقتی بغلش می کنم منو پرت می کنه اونور ولی روز تولدم برام کتاب می خره . پسر دایی کوچیکه که یک سالشه و وقتی ازش می پرسم :منو دوست داری ؟ 

میگه : نههه 

دوستم نبات *  که هروقت اسمش یادم میاد یه لبخند گنده می زنم . امیلی * که سه سال ازم بزرگتره اما از بچگی باهم دوست بودیم‌ و دلم براش خیلی تنگ شده .  کلاسای شاد که خیلی تو روح و روانم تاثیر گذاشته و باعت شادیم شده .کتاب ، نویسنده ها ، شخصیت ها و هرچیزی که به کتاب ربط داره .شعر های سهراب سپهری که عصرها می رم سراغشون .  و در آخر اینجا یعنی بیان و شماها که داید این متن مزخرف رو می خونید یکی از دلخوشی های بزرگ زندگیم هستین :)) و خدا ! که منو لایغ این همه دلخوشی دونسته 

* اسم مستعار ! 

+ چالش از : رادیو بلاگی ها

+ همه ی ما دلخوشی هایی داریم . پس همه مون هم باید بنویسیم ! 

 

 

سلام..

به این فکر می کردم که به چه کسی باید سلام کنم؟ بعد تو را به یاد آوردم، آری تو را. که از بچگی مزاحمم بودی و من ازت می ترسم. به احتمال زیاد نوه هایت، نبیره هایت یا ندیده هایت این نامه را خواهند خواند.

پس ای نبیره مزاحم همیشگی! سلام