وقتایی که کارایی رو انجام میدم مواجه می شم با هجوم کلماتی که شبیه اوناست :) و من سرشار از این جملاتم.
و خیلی خوشحال شدم که ایشون هم از این جملات نوشته.
من به جنگل رفتم چون سر آن داشتم که آگاهانه زندگی کنم. من بر آن شدم که ژرف بزنم و تمامی جوهر حیات را بمکم. هر آنچه را که زندگی نبود ریشه کن کنم و در آن دم که مرگ به سراغم بیاید. چنین نپندارم که نزیسته ام.
_هنری دیوید ثارو
روزی که دانش بر لب آب زندگی می کرد
انسان در تنبلی یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود
_سهراب سپهری
یک سیب افتاد و جهان از قانون جاذبه باخبر شد. میلیونها جسد افتاد اما انسان معنی انسانیت را درک نکرد.
_چارلی چاپلین
اگر هنر و حقیقت نمی توانند با هم زنده بمانند بگذارید هنر بمیرد.
_رومن رولان
چه تصور زیباییست این که بدانیم روزهای خوب زندگیمان هنوز فرا نرسیده اند.
_آنه فرانک
زندگی بدون رویا مثل پرنده ای با بال شکسته است.نمی تواند پرواز کند
_دن پنا
زندگی ساده است اما ما اصرار داریم که آن را پیچیده کنیم.
_کنفیوس
نگرانی مثل پرداخت قرضی است که ندارید.
_مارک تواین
همه نویسندگان مغرور، خودخواه و تنبل هستند. نوشتن یک کتاب تقلایی است هولناک و نفسگیر همچون ابتلای طولانی به یک مرض دردناک.
_جورج اورل
اگر فعالیت مغز انسان ها به اندازه یک میلیونوم معده شان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.
_آلبرت انیشتین
بهترین زمان برای طرح ریزی یک کتاب زمانی است که مشغول شستن ظرف ها هستی.
_آگاتا کریستی
(این به شخصه برای من اتفاق افتاده :دی)
تعداد بسیار کمی از ما همان چیزی هستیم که به نظر می رسیم.
_آگاتا کریستی
جایی را که نمی پسندید عوضش کنید شما درخت نیستید.
_جیم ران
بعضی وقت ها هم فکر می کنم بدنم برای من کافی نیست، نیاز دارم پرواز کنم و در ذهن های دیگری زندگی کنم و همه چیز را از منظر شخصی دیگر ببینم. بعضی وقت ها نیاز دارم پروانه باشم و بنشینم روی گل ها. بعضی وقت ها هم رود شوم و جاری، افسوس که بدنی خمیده و فشرده ام با افکار زنگ زده.
در جهانی که ما زندگی می کنیم، کلمات بیشتر از گلوله ها آدم کشتند.
_مهران مدیری
فکر کردن به هیچ چیز قدرتی است که هرکسی ندارد.
_بوعلی سینا
چشمانتان را خوب باز کنید! آیا از زندگی که در حال گذران آن هستید لذت می برید؟
فکر یا حرف زده شده مثل گل چیده شده است که به کسی یا کسانی تقدیم میشه و چون بر اومده از اون اقلیم نیست، به زودی هم خشک می شه.
شاملو میگه :«سکوت سرشار از ناگفته هاست»
هایدگر : «سکوت تنها وقتی معنی داره که حرفی برای نگفتن وجود داشته باشه»
_غمی که دیگه نیست
سقف خانه ما سوراخ است. اما مناره های مسجد خالی سر به فلک کشیده! همسایه مان هرسال می رود حج می گوید خدا طلبیده! خدا؟خسته نشدی از قیافه تکراریش؟
_حسین پناهی
زندگی کمدی است برای کسی که فکر می کند و تراژدی است برای کسی که احساس میکند.
_ویلیام شکسپیر
آدم باید بره دریا تا بدونه موج چه جوری بلند میشه.
شعور یعنی پیش آن که درک شویم، درک کنیم.
_ژوزه سارامگو
اشتباهم این بود که هرجا رنجیدم، خندیدم، فکر کردند درد ندارد، ضربه هایشان را محکم تر زدند.
_چارلی چاپلین
اونی که فکر می کنه یه انسان نمی تونه جنایت کنه یه انسانه.
هوس های مردم با چیزایی که نمی تونن ببینن شکل نمی گیره
_از انیمه Yuukoku no Moriarty یا همون موریارتی وطن پرست
می خواستم جان واتسون شرلوک ها باشم دریغ از این که شرلوک درونم پررنگ تر بود و خودم نیازمند یک جان واتسون بودم.
_یک کامنت در این پست
بچهها شروع میکنن به بزرگ شدن. من قبلاً تجربهش کردم. مُفت نمیَرزه. من شروع میکنم به کوچیک شدن!
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید.
_حضرت حافظ
و این قلب مریضم را، و این جسم ضعیفم را
و این دردِ دلِ من را که این مردم نمیدانند!
_عینک
نور خورشید چه فایده ای داره، وقتی کسایی که تو دوستشون داشتی دیگه نیستن که باهاشون زیرش بشینی. رامن چه مزه ای میده، وقتی غذای موردعلاقه اونه. همون اونی که احتمالا غذای موردعلاقتو نمیدونه. خاطرات خوب گذشته چه فایده ای دارن، وقتی اصلا از سر اجبار ساخته شدن؟ حتی اگه هم از سر اجبار نباشن، بارها و بارها یادآوری کردنشون، بالاآوردن و دوباره بلعیدنشون، چه فایده ای داره؟
رویا چه معنی ای داره، وقتی آینده ای وجود نداره؟ وقتی انتخابی نیست؟
_هلن
سحابیا هم محل تولد، هم محل مرگ ستارههاست. همهشون برمیگردن به همونجایی که ازش متولد شدن.
_من نمیدونستم که ستارهها هم میمیرن.
+همهشون میمیرن. خیلی از ستارههایی که ما الان میبینیم شاید میلیونها سال پیش مردن. ولی ما بهخاطر مسافتی که باهاشون داریم هنوز داریم اونا رو میبینیم.
_فیلم سینمایی خیلی دور خیلی نزدیک
We are all in the gutter, but some of us are looking at the stars
Oscar Wilde_
من همواره این احساس رو داشتم که "از دور شبیه اقیانوسم، اما حقیقتم قد یه لیوانه"
اما حقیقت اینه :«تقریبا همه چی تو آسمون شب از خودش نور ساطع میکنه حتا اگه ما نتونیم ببینیم، نورش هنوز اونجا هست»
_از کتاب خورشید هم یک ستاره است.
به هرحال یه روزی آخرین کسی که منو یادشه هم میمیره و من برای همیشه از این دنیا پاک میشم... و این واقعا یه اتفاق مهار نشدنیه... آدما فراموش میکنن، مغزشون هر روز اطلاعات زیادی رو دور میریزه که به نظرش بی ارزشن.
من از تاریخ به دنیا اومدنم راضی نیستم، نه انقدر زود به دنیا اومدم تا زمینو کاوش کنم و نه اونقدر دیر که فضا رو. وقتی پامونو گذاشتیم رو مریخ من آدم بزرگ شدم و... ازش متنفرم.
اولین شاعر جهان
حتما بسیار رنج برده است
آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت
و کوشید برای یارانش
آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده
توصیف کند
و کاملا محتمل است که این یاران
آنچه را که گفته است
به سخره گرفته باشند.
_جبران خلیل جبران
بعدا فهمیدم دوست میتونه پیرمردی باشه که مدام جلوی در سوپری سر کوچتون میشینه و بعضی وقتا بهت شکلات میده، یا میتونه بغل دستیت باشه. کلا اگه به دوست به صورت یه لیوان چینی نگاه کنیم، میفهمیم نباید بخوایم تا ابد بذاریمش تو قفسه و استفاده نکنیم ازش. نباید به خودمون زنجیرش کنیم. نباید بشکنیمش. اما اگه یه روزی لبه اش تیز شد و دستمونو برید، باید بذاریش یه گوشه ای و بهش لبخند بزنی.
_هلن
برای دیدن تهی بیکران پهناور
از پنجره ببین
آسمان آبی را
_گینزبرگ
بعضیها برای این که خودشان را پنهان کنند، خودشان را نشان میدهند.
_اردشیر رستمی
یادت باشه! هر وقت یه شاعر دیدی، هر وقت یه نقاش دیدی، هر وقت یه هنرمند دیدی؛ بدون یکی تو زندگیش به دلش موج انداخته و عقل و منطقشو به طوفان داده.
_وینی
من عطر فضا را
بی رنگی گل هایش را
معلق بودن آدم هایش را میخواهم
تو به من میخندی
به نقاشی هایم
به رویاهایم
اما خواهی دید
روزی که مریخ برسم
فیبوس را خواهم کشید
و زیرش خواهم نوشت
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است.
_شکستت دادم.
+می تونستی زودتر شکستم بدی.
سریال The Queen's Gambit
از چه رنج میبری
ای ونگوک من
از اینکه نمیتوانی بکشی
لبخند مرد صد ساله ی تنهایی را
که زیر یک درختِ تنها می میرد
قصه صد سالْ تنهایی یک انسان عجیب نیست؟!
هزار یا میلیون سال چطور؟
از آدم چه چیز به ارث برده ای؟
عشق؟
و عشق یک سقوط است
هبوط حوا دست در دست آدم
وهبوط آدم دست در دست حوا
کسی برایت از صعودشان نوشته است
صعود آدم تنها
صعود حوای تنها
و ما که به تنهایی سقوط کرده ایم
میخواهیم دست در دست هم صعود کنیم
مگر میشود؟!
همیشه آماده باش تا هر چی رو داری بتونی تو سی ثانیه ترک کنی.
–مخمصه
ﻣﺘﺮﺳﮏ :«ﻣﻦ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺗﻮ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻟﻪ!»
ﺩﻭﺭﻭﺗﯽ :«ﺍﮔﻪ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﭘﺲ چطوری ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﯽ؟»
ﻣﺘﺮﺳﮏ :«خب… بعضی ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻐﺰ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻦ! نمیزنن؟!»
_جادوگر شهر از
هرکسی به نوعی باهوشه، اما اگه یه ماهی رو مجبور کنی که از درخت بره بالا و بخوای بر این اساس قضاوتش کنی، اونوقت ماهی همه عمرش رو به این فکر میکنه که چقدر احمقه.
_آلبرت انیشتین
تصور کردنی است که اسکندر کبیر به رغم جنگهای پیروزمندانهی دوران جوانیاش، به رغم لشگر زبدهای که آموزش داده بود، به رغم نیرویی که در درون خود برای تغییر دنیا احساس میکرد، کنار تنگهی داردانل متوقف شود و هرگز از آن عبور نکند... نه به دلیل ترس، نه به دلیل تردید و دودلی، نه به دلیل سستی اراده، بلکه به دلیل جاذبهی زمین.
_فرانتس کافکا
من خیلی متوجهم که افراد درونگرای شهودی چهطوری فکر میکنند. ولی یه کم عجیب میشه کلا دنیا، چون بخش قابل توجهیشون که برونگرای حسی هستند رو متوجه نمیشم و آرزو میکنم که کاش محتوایی بود که بتونم در معرضش قرار بگیرم و باهاشون در ارتباط باشم. چون میدونی مثلا پادکستها یا کانالها یا وبلاگها یا حتی کتابهای جستار و داستان یا کلا محتواهای این شکلی، بیشتر مربوط به افراد شهودی هست و خب تو هرچی بیشتر در جریان چنین محتواهایی قرار میگیری، بیشتر احساس بر حق بودن میکنی. ولی خب، هنوز گروهی وجود دارند که تو درکشون نکردی و نخواهی کرد.
همه ما بهتر از بدترین کاری که کردیم هستیم.
میدونی آن، به نظرم آدما خیلی غمگینن. همشون... وقتی فسنجون منو یاد مامانبزرگ میندازه، فردوسی خاطرات روزهایی که با «میم» داشتم رو زنده میکنه، شکوفههای گیلاس یادآور سداندیگ با شکوهن و ناخودآگاه با خوندن کلمه love لبخند میزنم... نه فقط من، همه آدما کلمات اطرافشون رو به یه خاطرهای، شخصی گره زدن و به نظرم این نشون میده ما چقدر تنهاییم. انگار هیچ چیز قرار نیست فقط خودش باشه. هر کلمه یه خروار مخلفات با خودش حمل میکنه. مثل یه آلبوم عکس که هربار بازش میکنی زیر هجوم خاطرات غرق میشی.
_نرگس
فکر کنم مهمترین قدم برای بقیهی افراد در دوستی با من، وقتیه که شوخیهام رو درک میکنند. چون هم به بقیه زیاد طعنه میزنم، هم به خودم، و زیاد پیش میاد که یک نفر فکر میکنه دارم جدی میگم و شروع میکنه به سخنرانی، و ته ذهنم میگم "خب احتمالا نه."
_سارا
آدم مینویسد چون نمیتواند جلوی خودش را بگیرد. چون واقعا چاره و اختیاری ندارد.
_آرتور کریستال
این قسمت همیشه به روز رسانی خواهد شد:]