۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است.

سلامی دوباره *-*

بریم سر اصل مطلب...صندلی داغ :دی هرچی سوال هست بپرسید تا حد توان و ظرفیتم جواب می دمXD

+مدیونید فکر کنید برا اینکه ببینم بقیه تو صندلی داغ چی گفتن رفتم همه پستای صندلی داغ بقیه رو خوندم، همه با هم: آه

امروز روزیه که اینجا رو زدم، 

نمی دونم اینو کجا خوندمش یا حتی خودم گفتمش ولی می گفت «امیدوارم هر وقت به عقب نگاه می کنی از همه چی راضی باشی!» 

من از فروردین/اردیبهشت سال پیش وبلاگ می خوندم، و همیشه وبلاگ نویسی و کسایی که وبلاگ می نویسن، خیلی تو ذهنم بزرگ و رنگارنگ بودن، آدمایی که عوض نوشتن تو فضاهای مجازی دیگه، این جا رو انتخاب کردن. خوندن روزمرگی های وبلاگ ها واقعا برام دلنشین بود. یکم که گذشت، دیدم واقعا نمی تونم فقط وبلاگ خون باشم و هر طوری شده باید وبلاگ بزنم.

اون اولا وبلاگ زدن برام خیلی سخت و دور جلوه می کرد، جو بلاگ بیان هم خیلی بزرگونه بود و اینجوری بودم که «نه بابا! من اصلا نمی تونم کنار این همه وبلاگ فاخر وبلاگ نویس باشم! سخته سخته!» برای همین بار اول تو بلاگفا زدم، ولی نمی دونم چی شد که بلاگفا وبلاگ رو فیلتر کرد :)) 

و اومدم بیان، نزدیکای ساعت دوازده شب، بعد از کلی کلنجار رفتن با صفحه ثبت نام بالاخره تونستم اینجا رو بزنم، و نمی دونم بهم می‌خندین یا چی، اما همون شب من از خوشحال بودن خوابم نبرد و مثل بچه هایی که برا اسباب بازی جدیدشون ذوق می کنن، قالب رو نگاه می کردم و قربون صدقه ش می رفتم -این کارو هنوز می کنم البته :دی-

دیشب، همون موقع که وبلاگ دقیقا 365 روزش شد، همه پستام رو خوندم، حتی اونا که آرزو می کنم چشم هیچکس بهشون نیفته، و دروغ چرا از همه شون لذت بردم، منی که بدون تجربه نوشتن تو هیچ جایی به غیر از دفترم رو نداشتم اومدم اینجا. واقعا میشد رشد کردن رو تو تک تک پستام به ترتیب دید و این خوشحال کنندست.

خوشحالم که یک سال از وبلاگ‌نویسیم گذشته، روزایی که می تونستم دکمه حذف وبلاگ رو بزنم و نزدم، صفحه چت های طولانی، کافه بیان، وقتایی که نوشتن تو اینجا تنها چیزی بود که بهم آرامش میداد، و تک‌تک خاطرات این یک سال. 

کلام فضا، مرسی که بخشی از وجودمی، تولدت مبارک! 

 

+فک کنم فقط قدیمیا (!) میدونن ولی لازم بود یادی از این شعر که این وبلاگ رو از روش برداشتم بکنم.

" ظهر بود.

ابتدای خدا بود.

ریگ زار عفیف

گوش می کرد،

حرف های اساطیری آب را می شنید.

آب مثل نگاهی به ابعاد ادراک.

 

لک لک

مثل یک اتفاق سفید

بر لب برکه بود.

حجم مرغوب خود را

در تماشای تجرید می شست.

چشم

وارد فرصت آب می شد.

طعم پاک اشارات

روی ذوق نمک زار از یاد می رفت.

 

باغ سبز تقرب

تا کجای کویر

صورت ناب یک خواب شیرین؟

ای شبیه مکث زیبا

در حریم علف های قربت!

در چه سمت تماشا

هیچ خوشرنگ سایه خواهد زد؟

کی انسان

مثل آواز ایثار

در کلام فضا کشف خواهد شد؟

ای شروع لطیف!

جای الفاظ مجذوب، خالی!

سهراب سپهری"