۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است.

روز نهم : زندگی پنهان حیوانات خانگی ۲ 

خب انقدر حافظه ام شبیه ماهیه که رفتم یه نگاهی به قسمت اول کردم که یادم بیاد !

اول از ازدواج صاحبش گفت و بچه دار شدنشون و من فکر می کردم درباره اینه که چندان به سگ هاشون اهمیت نمی دن ولی درباره ترس مکس عه و اینکه می خواد مراقب لیام (بچه صاحبش )  وقتی میرن روستا باشه و داستان مختلف ی داره و همشون جمع میشن و تو یه نقطه به هم میرسن و انقدر گرافیک تک تکشون نازه که کلی اسکرین شات گرفتم از همشون :) 

 لیام بچه منه 

و من می خوام بهش نشون بدم 

دنیای بی رحم ، ترسناک و فوق العاده 

و باز هم بهم این احساس رو داد که حیوانات چقدر میفهمن و اونقدر ها که بعضی از ما فکر می کنیم احمق نیستن و چقدر تونستن این معنی رو بده که آدمها باید با بدی های دنیا هرچیزی که هست باید ادامه بدن و بترسن ولی با ترس هاشون مقابله کنن :) 

 

روز هشتم  : بائو 

با خودم گفتم یک انیمیشن کوتاه تو پروژه (!)  این چالش کمه . این یه انیمیشن کوتاه کمتر از پنج دقیقه است . برنده اسکار شده و مثل بیشتر انیمیشن کوتاه بدون دیالوگ عه :)

داستانش خوب اگه بگم همش اسپویل میشه : دی ولی معنای خانواده رو میگه و تاثیر گذاره . گرافیکش هم خیلی ناز و دوست داشتنیه :))  خوب دیگه نمی دونم چی بگم درباره یک انیمیشن هفت دقیقه ای ! 

و یه لحظه به خاطر من ! پنج دقیقه وقتتون رو بدین به این . خیلی قشنگه 

لینک در آپارات : کلیک

 

۱. از بچگی عاشق وسایلی بودم که ممکنه "یک روزی" به درد بخورن 

۲. چپ دستم 

۳. کتاب خواندن را به حرف زدن ترجیح می دهم 

۴. و هر کجا هستم ، باشم ، آسمان مال من است . پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است . چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ 

 

ممنونم از دعوت وایولت عزیز و امیر جادوگر

چالش از : اینجا

دعوت می کنم از سرکار علیه ، زهرا یگانه ، فائزه و پرسون

روز هفتم : بچه هایی که به دنبال آواهای گمشده می روند .

در مقاله ای (!) داشت انیمه های مرتبط با میرای رو می گفت که اونجا دیدمش و ترغیب شدم که ببینمش :) 

داستانش خیلی جذاب بود . دایتان دختریه به اسم آسونا که تنهاست و برای خودش یه مخفیگاه درست می کنه تو جنگل . بعد شایعه می یفته که یه موجودی اونجا هست و آسونا موقع رفتن به خونه باهاش مواجه می شه و یه پسر به اسم شون نجاتش میده اما شون از دنیای دیگه ای میاد به اسم آگارتا ....  

سکانسی که واقعا دوسش داشتم یه جا بود که یکی از پیرمرد های آگارتا داشت درباره بالا نشین ها صحبت می کرد ( بالا نشین ها منظورشون ماییم ) بعد می گفت که شماها اومدین به ما حمله کردین و تو اون لحظه عکس ناپلئون بناپارت و هیتلر رو نشون داد و من یه لحظه واقعا احساس کردم آگارتا می تونه واقعیت داشته باشه ! 

می دونی چرا اومدم آگارتا ؟ 

به خاطر اینکه خیلی تنهام ! 

می دونین چیه ؟ به این نتیجه رسیدم که انیمه های خیالی ژاپنی ها بیشتر از انیمه های ژانر رئالشون احساس داره ! مثل شهر اشباح یا نجوای درون ! 

من آهنگ این انیمه رو هم خیلی پیشنهاد می کنم :) 

+ اگه دوست دارید  معرفی کتاب توسط من ! رو در وبلاگ برقرار بخونید . 

روز ششم : Mirai

کون پسری تقریبا پتج ساله وقتی خواهر کوچیکش متولد میشه و به خونه میارنش و محبت بی اندازه پدر و مادرش رو به اون می بینه از خواهرش متنفر میشه و دیگه مادرش رو دوست نداره و گاهی اوقات بهش می گه عجوزه ( اعتراف می کنم وقتی تو یک سکانس صورت مامان رو ترسناک کرد واقعا ترسیدم XD ) اما کون یه روز که به حیاط خونه شون میره خواهرش رو می بینه که از آینده اومده.....

[ اسم فیلم : میرای . تو زبان ژاپنی یعنی دختری که از آینده اومده ] 

کون هر دفعه که ناراحت میشه و به حیاط خونه شون میره در زمان سفر می کنه و خانواده خودش رو در طول زمان ملاقات میکنه :) 

با اینکه یه فیلم تخیلی به حساب میاد اما توی تمام لحظات فیلم عشق به خانواده ،حسادتی که درون کون موج میزنه معلومه ! و چقدر با کون همزاد پنداری کردم چون خوب منم حسادت رو مخصوصا به بچه های جدید تو فامیلمون دارم ! 

و علاوه بر عشق ، مفهوم زمان رو هم خیلی خوب تونست به آدم یاد بده :) من کلی چیز از این انیمه یاد گرفتم ....

اگه پدر پدر بزرگ شنا نمی کرد 

اگه مادر مادربزرگ از قصد مسابقه رو نمی باخت 

این چیزهای کوچییک وقتی جمع میشن 

چیزی که ما الان هستیم رو میسازن 

 

+ این سایت دو دنبال کننده خاموش دارد ! بیاید معرفی کنید خودتون رو لطفا ^-^ خوشحال می شم .....

 

روز پنجم : سرویس تحویل کیکی 

دختری جادوگر که تو روستا زندگی می کنه .و طبق رسم قدیمیشون باید از سیزده سالگی یک شهر انتخاب کنند و اونجا  تنها زندگی کنن . اما شهر بزرگیکه کیکی انتخابش می کنه عقیده زیادی به جادوگر ها ندارن ...و اونجا با نونوایی آشنا می شه که "سرویس تحویل کیکی" 

خوب ..من اول فکر می کردم یه چیزی مثل هری پاتره !چون اونا با جاروشون پروازمی کنن اما فکرم اشتباه بود ! 

اول : خود کیکی : چقد شخصیتش باحال بود .و منو یاد خودم انداخت یه جورایی . این که یه هو پرت شد تو دنیایی که اصلا شبیه دنیای خودش نبود و اوضاع اونجوری که اون می خواد پیش نمی ره اما بعد متوجه میشه که تواوجی از ناامیدی میشه دوستی رو پیدا کرد .

دوم : گربه ی کیکی به اسم جیجی که چقدرررر دوسش داشتم و اگه مشکل صندوق بیان نبود اینجا رو با عکس هاش پر می کردم :)) 

انیمه خیلی خوبی بود و بهم احساس خوبی داد ^-^ 

+ با اینکه هیچ شناختی از استاد شجریان نداشتم اما مرگشون با تاخیر تسلیت می گم ...