خواب دیدم رفتیم دریا،کنار یکی از ساحلای دریای خزر ، داشتیم بازی میکردیم . موچی و مونی با ماسه قلعه می ساختن ، من گفتم: «هی بچه ها بیاید غذا بخوریم!»

نشسته بودیم دور و هم و املت می خوردیم یهو به خودمون اومدیم و دیدیم موچی نیست! از مونی پرسیدم :«مونی مگه با هم بازی نمی کردین؟ موچی کجا رفت؟»

مونی شونه بالا می ندازه و میگه : «نمی دونم! گفت دوباره می ره دریا!»

نوبادی جیغ میزنه : «ولی الان دریا توفانیه!! وای بچمممم! باید بریم موچی رو نجات بدیممم!!» گریش می گیره.

همگی به سمت دریا میریم تا موچی رو نجات بدیم.دریا مثل دزدان کارائیب شده بود.همه صدا می زدن : موچیی! کجایی؟!

بالاخره استلا تونست ببینتش و گفت : اوناها!! 

وایولت به سمت دریا میره و نجاتش میده . موچی در حالی که از سرما می لرزه میگه : من نمی دونم چی شد ولی...ولی یه دفعه حواسم پرت شد و ....بلدم نبودم شنا کنم.....شما خیلی خوبید بچه ها!! و بغل همه مون می پره....

همین طور که داشتیم موهای موچی رو خشک می کردیم ،  سین دال که تازه موهاشو زرد کرده بود و از آرایشگاه اومده بود ، گفت : به نظرتون جای کسی خالی نیست؟ 

استلا گفت : آره،جای تاکی خالیه! 

نوبادی: آم..اون الان رفته آلمان داره کلی پول پارو می کنه

استلا : عه؟ 

سین دال: می دونستم اون اهل درست کردن دنیا نیست! از لحاظ اجتماعی بیسواد بود!

نوبادی گفت : آره راست میگی الی! و همه می زنیم زیر خنده.

وقت عصرونه بود و همگی کنار هم نشسته بودیم و پنیر و گوجه و سبزی می خوردیم . هلن گفت : چرا این صدای موج های تو ساحل منو یاد قسمت 136 ناروتو می ندازه؟!خیلی عجیبه‌..

وایولت نگاه چپ چپی می کنه و میگه : هلن میشه بس کنی؟ 

هلن می گه : من رو ناروتو غیرت دارممم! درست صحبت کنننن!!

وایولت و هلن به هم میپرن..اون وسط کیدو هم که تازه از مراسم رقص اومده و قضیه رو نمی دونه میپره بهشون و داد میزنه : یوهووو! دعوا! همه کتک و کاری می کنن و دست و پاهاشون زخمی میشه.همه سر کامنت هایی که بهم دادن دعوا می کنن . می شنوم که نوبادی وسط دعوا داد می زنه : استلا تو خیلی بیشعوری! و صدای کتک و کاری به آسمون میرسه.

قبل از این که عشق کتاب بیاد پیشمون و بقیه رو از هم جدا کنه بهش میگم : اول بگو کیا رمزگرفتن؟! بعد عشق کتاب یه قیافه پوکر به خودش می گیره و ازمون دور میشه!

دعوا و کتک کاری هنوز ادامه داشت! منم اون وسط داشتم چیپس میخوردم ، که سین دال اومد و به من دفترچه داد و گفت : زود باش زود باش یادداشت کن نباید یادت بره چه اتفاقاتی تو خوابت افتاده! دهه!  یادداشت کن دیگه!

بعد غزل میاد...

و ویالون میزنه...

و ویالون میزنه...

و همه ساکت میشن و با هم صلح می کنن و همدیگه رو بغل می کنن و خواب تموم میشهD:

۲۳ ۰