دریافت

من هیچ وقت رنگ قرمز دوست نداشتم، میدونی؟ ولی اون دوست داشت. تمام لباس ها و چیزهای مورد علاقش رو قرمز می گرفت. اولین بار که دیدمش حتی قسمتی از موهاش قرمز بود. دوست داشتم بهش بگم «قرمز؟ آخه قرمز هم شد رنگ؟ حالا بنفش یه چیزی ولی قرمز؟» ولی نتونستم. نتونستم بهش بگم. چون اون خودش هم قرمز بود. تمام وجودش قرمز بود. قرمز خطر بود. من آبی دوست داشتم. فکر می کردم آبی تنها رنگ آرامش بخش تو دنیاست. قرمز تا قبل اون برام خشن بود. اما اون بهم نشون داد اینطور نیست، به خودم اومدم قرمز برام منبع شادی و آرامش شده بود. آبی فقط آبی بود. یه رنگ آرامش بخش غمگین. اما قرمز خوشحالی بود، قرمز شادی بود. 

من هیچ وقت رنگ قرمز دوست نداشتم، ولی وقتی با اون لباسای قرمزش جلوم ایستاد و پرسید «رنگ مورد علاقت چیه؟» نتونستم بگم آبی. حتی نتونستم بگم بنفش. گفتم قرمز. چون اون قرمز بود. گفت «وای خدای من! رنگ مورد علاقه منم قرمزه. خوب شد نگفتی آبی، من از آبی متنفرم» خندید. می خواستم بهش بگم منم هیچ وقت قرمز دوست نداشتم ولی نگفتم. من خودمم آبی بودم. آبی غمگینی که فقط تو غم ها و اشکها پیدا میشه تا آسمون. آبی ای که اون دوست نداشت. مثل قرمزی که من دوست نداشتم. با خودم می گفتم ترکیب ما دو تا میشه یه غروب. یه غروب شاد و غمگین. ما متضاد ترین ترکیب دنیا بودیم. با خودم می گفتم متضاد هم زیبا هستند نه؟ ما در کنار هم خواهیم ماند، نه؟ 

ولی اون رفت. اونم می دونست ما کنار هم یه آسمون بنفشیم. اون آسمون بنفش دوست نداشت. فقط قرمز دوست داشت. من هنوز آبی بودم و اون هیچ وقت آبی دوست نداشت، میدونی؟ 

۳۴ ۰