روز دوم: زندگی پنهان نویسنده ها. نمره 3 از 5
این در اصل برای دیروز بود=)
داستان راجب نیتن فاول، یه نویسنده معروفه که مدتی از نویسندگی به طور کامل کناره گیری کرده و توی یه جزیره دور از جمعیت زندگی میکنه، یه نویسنده جوونی که دوستش داره از جزیره سر در میاره و طی یه اتفاقاتی متوجه میشه نیتن رازهایی رو پنهون می کنه.
ریتم کتاب سریعه و اتفاقات سریع اتفاق می افتن. یکی از چیزهایی که من در کتاب ها دوست دارم و در این کتاب هم بود، نوشتن جمله های معروف در فصل های کتاب بود. خیلی از این جمله ها در مورد نویسندگی بودن که برای هر نوع نویسنده قابل درک هستنD:
لقب نویسنده هم به نظرم درست مثل رئیس جمهوره، آدم تا آخر عمر به یدک می کشه. حتی وقتی دیگه چیزی نمی نویسه.
یک نویسنده هیچ وقت به تعطیلات نمی رود. برای یک نویسنده، زندگی یعنی نوشتن یا فکر کردن به آن.
نویسنده ها همیشه داستان های واقعی زندگی را تغییر می دهند تا به داستان های خیالی خودشان بروند
نکته اصلی اذیت کننده این بود:
توی نسخه طاقچه، هیچ علامت نگارشی رعایت نشده بود:| و وقتایی که گفت و گو اتفاق می افتاد، گوینده ها رو اشتباه می کردی، نمی تونستی بفهمی نفر اصلی که حرف میزنه کیه. این تو راوی ها هم اتفاق می افته و این دلیلیه که نمره 3 از 5 رو بهش می دم.
روز سوم: پسری با 35 کیلو امید. 5 از 5
نکته بی ربط اما مهم: همه به یه آیسانی که اکانت طاقچه ش رو بهشون بده نیاز دارن، پایان.
یه کتاب کوتاه که طی یک ساعت تموم میشه، برای من حس یه وانشات روزمره شیرین رو داشت. داستان راجب گرگوری یه، پسری که از مدرسه متنفره اما به شدت در کارهای فنی با استعداده! این کتاب یادمون میاره چقدر مدارس مزخرفن چون نمیتونن توانایی هر کودک رو ببینن و همه رو بر یه اساس قضاوت میکنن. همه ما حتما با یه گرگوری آشنا بودیم، اون پسر و دخترای تنبل تمام کلاس یه گوشه می شینن و معلم ها با انواع لقب ها صداشون میکنن. چند بار خود ما قضاوت شون کردیم؟ و چند بار دلمون براشون سوخت؟ بدون اینکه بدونیم اونها هم مثل هرکسی باهوشن؟
به هر حال، من آدم های زیادی را می شناسم که آن جا را دوست ندارند. خود شما، مثلا اگر از شما بپرسم :«مدرسه را دوست داری؟» سرتان را تکان می دهید و می گویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچه خوارهای حرفه ای بگویند بله؛ یا افرادی که آن قدر درسشان خوب است که هرروز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی توانایی ها برایشان مانند تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعا مدرسه را دوست دارد؟ هیچ کس.
منی که فقط سعی میکنم وارد شیپ ها نشم ولی شیپ ها دارن خودشون ورود پیدا میکننㅠ-ㅠ
حس میکنم یه دوره ی رویایی رو میگذرونیم ماهایی که دنبال چند تا کتاب خوبیم.