قاطی پاتی؟ قاطی پاتی. 

 

––دو ماه و نیم از تابستون گذشته، با اینکه چندان حس زیبایی به شروع شدنش نداشتم تا اینجا خوب بوده. تونستم که وقت رو به بطالت نگذرونم، درسته بین همین روزا یه روزایی واقعا مزخرف بود و فکر می کردم که این تابستون چقدر مزخرفه اما فرداش با نهایت لذت بردن از همه چی ادامه می دادم. 

––وبلاگ بلاگفام رو پاک کردم، دیگه حس خوبی به نوشتن تو سرویس های دیگه نداشتم. کم کم دارم با پنل بیان دوباره رفیق می شم، هیچ وقت فراموش نکنید بازگشت همه بسوی این پنل است.

––جدیدا اینجوری شدم که هر مانگا/کتاب/فیلمی شروع می کنم، اون وسط بیخیال می شم و با یه "خب، بزار ببینم آخرش چی میشه" مجموعه رو تموم می کنم، تا اینجاش خوبه ولی وقتی یه جا می خونم که «گاد، اون قسمتی که فلان اتفاق افتاد، شدیداً خفن بود!» تمام عذاب وجدان ذهنمو فرا می گیره. 

––شعرای حسین صفا یه جوریه که تا میخوای درونش فرو بری حقیقت رو محکم میزنه تو صورتت. 

––چرا این تصور که شر یه موجود باهوش، مرموز و متنفر از احساسات و خیر یه موجود مهربون، به شدت صافت، کیوت و ساده ست تموم نمیشه؟ جدا متوجه نیستید آدما می تونن به شدت قدرتمند و بازم مهربون باشن؟ 

––به هیچ وجه حس خوبی به شروع مدرسه ندارم. خودمم نمی دونم چرا ولی استرس دارم، مخصوصا اگه حضوری باشه..

––ای کاش نسبت به یسری آدما گارد نداشتم و همون‌طور که اونا خیلی معمولی با من حرف می زنن، منم می تونستم خیلی معمولی باهاشون حرف بزنم

––حس پیدا کردن یه خواننده جدید جز قشنگترین حس های دنیاست.

––اصل نوشتن اینه که بتونی حتی از مجسمه روی میز هم ایده بگیری، خب من اینو خیلی وقت بود از دست داده بودم اما دارم به دستش میارم، قدرتی که کلمات می تونن برسونن واقعا شگفت انگیزه. 

––بعضی اوقات میام تو قسمت ارسال یه مطلب جدید، بعد نوشتن چیزی که تو ذهنم بود، اینجوری میشم که "هی، اینو قبلا یه جا دیگه نخونده بودم؟" بعد اونقدری با خودم کلنجار میرم که ترجیح می دم همون دکمه انصراف رو بزنم.

––ای کاش اینجا هم مثل سوشال مدیا های دیگه قابلیت اینکه بتونی وبلاگ رو خصوصی کنی داشت. 

––یه نصیحت از من داشته باشید، حواستون باشه که هیچ وقت با وبلاگتون غریبه نشید. نقطه. 

 

پی نوشت: آهان یه چیز دیگه، اگه کیدراما می بینید چند تا از کیدرامای مورد علاقه تون رو بگید:)) ممنون :دی 

۲۳ ۰