-شروع: 19 اردیبهشت 1400

 

روز اول: ده چیزی که واقعا خوشحالت می کنن.

1. نوشتن، نوشتن و بازم نوشتن، هرچقدر هم که مزخرف بنویسم.

2. کتاب! 

3. خوندن آرشیوهای وبلاگ، چون برام این حس رو داره که آدما رو مطالعه کنی و من مطالعه کردن آدما رو دوست دارم.

4. فن فیکشن! 

5. پلی لیست Nebula

6. نگاه کردن به ماه.

7. خوندن/ساختن جملات ایهام دار

8. حل کردن سوالات ریاضی. 

9. n نظر/پاسخ جدید

10. ویدیو هایِ TED و پادکست هایِ رادیو راه.

 

روز دوم: چیزی رو بنویس که یه نفر در مورد خودت بهت گفته که هرگز فراموشش نمی کنی.

نیست همچین چیزی=) من حرفهای آدما رو خیلی زود فراموش می کنم، چه مثبت چه منفی.

 

روز سوم: سه تا چیزی که واقعا آزارت می دن؟ 

یک. آدمایی که منطقی فکر نمی کنن. از روی احساسی که نسبت به یه چیزی دارن قضاوت می کنن و بعد فکر می کنن رفتاراشون خیلی درسته. 

دو. کسایی که فکر می کنن چون بزرگترن باید یه نصیحتی به آدم بکنن و از عبارت هایی مثل  "بزار یه نصیحت بهت بکنم" استفاده می کنن.

سه. وقتایی که از آدم تقلید می کنن و بعد جوری رفتار می کنن که انگار این کارو نکردن=) 

 

روز چهارم: درباره شخصی بنویس که برات الهام بخش بوده.

هوم....کس خاصی نیست =) من به این قضیه که هیچ انسانی کامل نیست و برا همین نمی تونی تو همه کارهات الگوت فقط و فقط یه نفر باشه اعتقاد دارم، اما همیشه سعی می کنم تو کارهام از همه آدما الهام بگیرم، چه دوستم باشه، چه رفتگر سر کوچه. چه لئوناردو داوینچی. و چون از همه آدما الهام می گیرم پس نمیشه جوابی داد به سوال‌.

 

روز پنجم: لیست پنج جایی که می خوای بری.

اگه جهانگرد نشدم البته D: آخه انتخاب خیلی سخته برام.

1. آمستردام، هلند.

2. 221B Baker Street =) 

3. دیوار برلین.

4. دیوار چین :| 

5. ونیز. 

و...

6. خارج کره زمین هم میشه؟! اگه آره، پس مریخ. 

 

روز ششم: پنج راه برای بردن قلبت.

:| 

واقعا نمی دونم چه پاسخی می شه به این سوال داد. من هیچ وقت آدمی نبودم و نیستم که چند تا معیار تبدیل کنم که "اگه اینا رو داشته باشی می شی بهترین آدم زندگی من!*-*"  چون که تجربه داشتم که معیار تعیین کنم و اونا رو یکی داشته اما من ازش متنفرم بودم =] پس...اینم بی جواب می مونه.

 

روز هفتم: ده آهنگ رو لیست کن که الان عاشقشونی.

Nobody Else - Monsta X

Night View - Monsta X 

Mmmh - KAI

Lift Me Up - OneRepublic 

I'm Gonna Be - Post Malone 

Lose You to Love Me - Selena Gomez 

Starry Starry Night - Lianne La Havas

MAMA -  j-hope 

Starry night - MAMAMOO

If We Have Each Other - Alec Benjamin

 

رو هشتم: یکی از مشکلاتی که باهاش دست و پنجه نرم می‌کنی رو بنویس.

هممم...تو این چند لحظه.... تنبلیم فکر کنم، که انقدر وقتم رو بطالت نگذرونم، اگه بتونم بذارمش کنار، واقعا زندگیم بهتر میشه‌ :_) 

 

روز نهم: یه جمله حکیمانه بنویس که خیلی ازش خوشت میاد. 

تمام این بخش :دی. 

 

روز دهم: در مورد چیزی بنویس که احساسات قوی ای براش داری.

و مثل خیلی های دیگه که انجامش دادن اصلا منظور سوال رو نفهمیدم:| 

 

روز یازدهم: یه چیزی که همیشه در موردش فکر می کنی که "چی می شد اگه..." 

اولیش همین وبلاگ زدنه =) شاید بگید خب که چی، اتفاقی نمی افتاد و همچنان به زندگیت ادامه می دادی، ولی بیشتر از اون چیزی که فکر کنید وبلاگ روم تاثیر گذاشته (و می‌ذاره...) 

دومیش....اون موقع که مدرسه م رو عوض نمی کردم چی می شد؟ الان هنوز با اون دوستای قدیمی دوست بودم؟ اصلا کی بودم؟ اگه یکی دیگه بودم چی؟ 

و خیلی های دیگه. 

بعداً نوشت: مهم ترین چیز: "چی می شد اگه می رفتم تیزهوشان؟" فراموش شد. 

 

روز دوازدهم: درباره پنج تا نعمت تو زندگیت بنویس.

سلامتی عقلی/جسمی.

توانایی "فهمیدن" 

بیان! آدماش، پستاش، کامنتاش. کوشا ساعی حتی‌. 

لذت تنهایی.

پتو. =) 

 

راستش رو بخواید، حدود نیم ساعت داشتم به این سوال فکر میکردم، نمی دونم مشکل از منه که نعمت های زندگیم رو نمی بینم یا شاید هم واقعا نعمت های کمی دارم، در هر صورت تو این لحظه فقط همینا به ذهنم اومد.

 

روز سیزدهم: برای چی هیجان زده ای؟ 

دلم می خواد این سوال رو با کوتاه مدت و بلند مدت جواب بدم :))

کوتاه مدت برای تموم شدن امسال و رسیدن تابستون که واقعا دوست دارم زودتر برسه و وقتم رو انقدر به بطالت نگذرونم، و کلی برنامه دیگه که قراره انجامشون بدم. 

بلند مدت هم....برای انتخاب رشته، که اون یه جوری میشه گفت یه جورایی می ترسم ازش. چون که کلی اتفاق برا همین تصمیم ساده تو آینده می افته:)) اه، حتما باید تو چهارده سالگی تصمیم به این بزرگی بگیریم؟ من اعتراض دارم آقا! 

دیگه خیلی بلند مدت هم....فکر کردن به اتفاقایی که قراره تو آینده بیفته و اونقدر خوشحالم کنه که گریه کنم، واقعا باعث میشه هیجان زده بشم. 

 

روز چهاردهم: فیلم مورد علاقت که هیچ وقت از دیدنش خسته نمیشی؟ 

همممم....من فیلم باز قهاری نیستم (و چقدر حسرت می خورم که نیستم:|) ولی شرلوک فک کنم. بارها دیدمش، با اینکه خیلی وقت از آخرین باری که دیدم می گذره، ولی خب آره، شرلوک.

 

روز پونزدهم: bullet-point your day

مثل همیشه دیر از خواب بیدار شدم. اومدم بیان و ستاره هامو خوندم. امتحان مطالعات رو دادم. نماز خوندم. موهامو کوتاه کردم:)) یک قسمت از گامبی وزیر رو دیدم. ناهار خوردم. 100 از صفحه از یک فن فیکشن رو خوندم. الانم باید برم یک کتابی رو شروع کنم اگه بشه و بعدشم برم بخوابم. D: 

 

روز شونزدهم: چیزی که دلت براش تنگ می شه؟ 

خیلی فکر کردم راجبش.....و چیزی به ذهنم نرسید. 

 

روز هفدهم: درباره علامت زودیاکت بگو، و اینکه باهات تطابق داره یا نه؟ 

من تا مدت ها -بچگیم خصوصا- عاشق این طالع بینی ها بودم و هرجا چیزی می شنیدم می گفتم :اوه مای گاد! این چقدر منهه! که بعد فهمیدم اصلا بر پایه علم نیستن و دیگه چندان قبولشون ندارم‌. 

 

سیارش عطارده، عنصرش هواست و شعارش «من فکر می کنم»

«حاضرجواب، متفکر، باهوش، دمدمی مزاج و همواره در تلاش‌اند تا هم‌زمان چند کار را با هم انجام دهند. سریع، جویای تازگی، بی نظم، مرسوم، مد روز، بسیاری از طرفین، فاقد هرج و مرج، تمرکز پراکنده، سازگار، دوستانه، سرگرم کننده، یادگیرنده. دوقلوها نشانه ای از برخورد تلنگر و جنجالی است.

جوزا عاشق بازیگوش و سرگرم کننده است» 

با اینکه قبول ندارم ولی اینا تقریبا درسته.....ولی دوستانه و عاشق بازیگوش و سرگرم کننده؟ فکر نکنم....=) 

 

روز هجدهم: سی تا فکت درباره خودت. 

یک. از موی بلند متنفرم و نمی دونم این دخترایی که موهاشون تا کمرشونه و هیچ وقت نمی بندش چجوری زندگی میکنن، گرمشون نمیشه یعنی؟ 

دو. از آدمایی که بدون اینکه ازشون کمک بخوام بخوان بهم کمک کنن یا دلشون برام میسوزه بدم میاد. 

سه. ممکنه ساعت ها به چهره مردم خیره بشم ولی حتی یه ثانیه هم باهاشون حرف نزنم. از معاشرت کردن بدم میاد و واقعا نمی دونم چجوری بعضیا انقدر زود صمیمی می شن. 

چهار. اکثر گریه های زندگیمو زیر پتو کردم [یکی از دلایلی که پتو جز نعمت های زندگیمه! D;] 

پنج. کتاب خاطرات یک بی عرضه رو نزدیک به بیست بار خوندم. 

شش. تو نگاه اول خیلی گیج یا حتی احمق بنظر میام. 

هفت. از افتخاراتم (!) میشه به این اشاره کرد که دو تا مدال دارم D: 

هشت. ژانر زندگینامه رو بیشتر از بقیه ژانر ها دوست دارم. 

نه. از آدمایی که دم به دقیقه در حال قربون صدقه رفتن هستن خوشم نمی آد، بیشتر اونایی رو دوست دارم که خیلی یهویی میگن «هی، می دونی خیلی دوست دارم؟» =)))) 

ده‌. تو کتابا و فیلما بیشتر رو اونی کراش می زنم که زندگی براش لذت بخشه و می جنگه، و اکثر اوقات با وجود مشکلاتش خوشحاله، یه چیزی مثل نایروبی. به طور کلی enfp ها مثلاً.

یازده. همیشه دوست داشتم ویالون/تکواندو یاد بگیرم‌. 

دوازده. اکثر اوقات برام مهم نیست مردم راجبم چی فکر می کنن.

سیزده. بعضی اوقات شجاعت عجیبی بهم دست میده و کارایی رو انجام میدم که از خودم تعجب می کنم‌. 

چهارده. نقاشی کشیدن کاراکترها رو خیلی دوست دارم و دوست بیشتر یاد بگیرم ازش. 

پونزده. از لغات عزیزم، قربونت برم، فدات شم، بهترینم و از این قبیل اصلا استفاده نمی کنم و وقتی که یه نفر که خیلی نمی شناسمش از این لغات استفاده می کنه هول می شم و نمی دونم چجوری باید جواب بدم. 

شونزده. تو حرف زدن اصلا خوب نیستم، مثلاً یک نفر یه چیزی از این که حالش بده میگه بعد من 4 ساعت خیره می شم به صفحه که چی بگم بهش :| 

هفده. بیشتر اوقات دوست دارم تنها باشم‌. 

هجده. قبل از اینکه داستانی که تو ذهنمه رو بنویسم تو ذهنم بازیش می کردم، هنوز هم دارم این اخلاقو‌. 

نوزده. اگه از یه شخص یا موضوعی توی تاریخ یا توی حال حتی خوشم بیاد، تا بیوگرافی کل زندگیشو، یا اگه یکی از اطرافیانمه، تا تمام شبکه های اجتماعیشو پیدا نکنم یا خودمو با تمام مقاله هایی درباره اون موضوع خفه نکنم ول کن نیستم D: 

بیست. خیلی زود عصبانی میشم. 

بیست و یک. کلی اکانت تو شبکه های اجتماعی و وبلاگ دارم که ازشون استفاده هم نمی کنم حتی. 

بیست و دو. عاشق کتابهای قدیمی، خونه های قدیمی و حتی آدمای قدیمی هستم. 

بیست و سه. این خونه ها که خیلی کوچیک بنظر میان اما توشون پر از راه رو و اتاق های کوچیک عه و کلی وسایل عجیب و غریب می شه بینشون پیدا کرد رو از بچگی دوست داشتم‌ و یکی از آرزوهام اینه که تو یه همچین خونه ای زندگی کنم. 

بیست و چهار. می تونم یک ماه فقط و فقط با خوردن ماهی بگذرونم.

بیست و پنج. خوندن جملات بزرگان رو خیلی دوست دارم. 

بیست و شش. بچه که بودم دوست داشتم بزرگ که شدم ماشین زمان اختراع کنم. D: 

بیست و هفت. غیر از موارد خیلی نادر، اگه از یه نفر خوشم بیاد یا برعکس ازش خوشم نیاد دیگه تا ابد همون حس رو بهش دارم و ازش خوشم میاد، حتی اگه اون فرد هیتلر بشه. 

بیست و هشت. خیلی تنبلم تو انجام دادن کارها، اما وقتی دست به کار بشم برا انجام دادن، واقعا انجام میدم و لذت میبرم. 

بیست و نه. بیشتر اطرافیانم فکر می کنن خیلی چیزها درباره م می‌دونن اما حقیقت اینه که تقریبا من واقعی رو اصلا نشناختن. 

سی. بعضی اوقات واقعا دوست دارم برم زیر پتو، هیچکس من رو نبینه، هیچ کس منو نشناسه، هیچ کس باهام حرف نزنه، هیچ کس باهام دوست نشه، هیچکس دوستم نداشته باشه، و فقط خودم باشم و آهنگام‌‌. 

 

روز نوزدهم: درباره عشق اولت بنویس.

هر وقت اتفاق افتاد، میام می نویسمش =)

 

روز بیستم: سه تا سلبریتی کراشت؟ 

اولیش بندکیت کامبربچ بود، که اولش که دکتر استرنج رو دیدم از بازیگریش حقیقتا خوشم اومد، بعد نشستم همه فیلماشو دیدم و از همین کارها که همه می کنن.

الان دارم نگاه می کنم چقدر تو کفش بودم واقعا :| خدا رو شکر گذشت اون دوران. و الان فقط به شکل یه بازیگر خوب می بینمش‌‌. 

و خب همین، غیر از زندگیت کامبربچ کس خاص دیگه ای به ذهنم نمیاد.... من از اونام که تو یه سریال مثلاً می بینمش و قربون صدقش می رم، بعد دو هفته اصلا یادم می ره اسم طرف چی بود :/ 

ولی کراش های جدید و عزیزم ایشون، ایشون، ایشون و ایشون هستن :دیی

(البته دازای سلبریتی محسوب نمیشه....اما چون اینجا وب منه...حسابش می کنم! ^_^) 

 

روز بیست و یکم: کدوم سه تا درس هست که دوست داری بچه هات ازت یاد بگیرن؟ 

از حقشون دفاع کنن‌.

به اتفاق بد زندگیشون بخندن. 

شجاع باشن. البته بترسن....ولی باهاش مقابله کنن.

که خب خودم فکر نکنم داشته باشم اینا رو. شاید یکم. 

+ البته احتمالش خیلی کمه یه روز "بچه هایی" وجود داشته باشن، الان واقعا هیچ وقت نمی خوام مادر بشم. 

 

روز بیست و دوم: آهنگات رو بزار روی شافل و ده تای اولو بنویس.

 

Utsukushiki Zankoku na Sekai 

Paldogangsan - BTS 

Rewrite the Stars - Zac Efron 

Ghost - Alan Walker 

Can't You See Me - TOMORROW X TOGETHER 

Ah puh - IU 

Natural - ZAYN

Walk the Line - ENHYPEN 

Kiss You - One Direction 

On the snow - EXO 

 

روز بیست و سوم: نامه ای به یه نفر، به هرکسی.هرکسی

قبلا فکر می کردم اگه بتونم تغییرت بدم، دوست داشتنی تر میشی. ولی می دونی من تو رو همینطوری دوست دارم. همینطور که اونقدر قشنگ می خندی که نصف محل صداتو می شنون، یا اینجوری که بعضی وقتا حقیقتا می زنی تو ذوقم و غیر قابل تحمل میشی....فقط....بعضی وقتا به این فکر می کنم که تو هم منو همینجوری دوست داری؟ 

 

روز بیست و چهارم: درسی که از راه سختی یادش گرفتی؟

​​​​​​

همیشه یکی هست، آره تو تنها ترینی. هیچ کس تو رو دوست نداره. ولی یکی هست. همیشه یکی هست که پروفایلت و چک کنه و آخرین باری که آنلاینی رو بدونه. شاید تو تنها باشی ولی اون بدون اینکه بدونی دوست داشته کنارت باشه، یا به قول یکی، تو مسیرهایی که فکر می کنی تنها ترینی با به چتر خیس منتظرت باشه. همیشه یکی هست. همیشه همیشه یکی هست. 

 

روز بیست و پنجم: درباره یک کلمه فک کن. توی گوگل سرچش کن و چیزی رو بنویس که از عکس یازدهم الهام گرفتی. 

مروارید یه ذهنم رسید:] 

 

شاهزاده پری دریایی بود که توی اتاق، تختش و هرجایی که می شد مروارید داشت، مروارید ها اون قدر زیاد بودن که کل کشورها به خاطر مروارید های اون کشور شاهزاده رو می شناختن. اما برا پری دریایی، فقط یه مروارید براش ارزش داشت. وقتی بچه بود، یک بار بدون اینکه پدرش بدونه رفت سمت خشکی. اون جا کسی رو دید که یک گوشه نشسته بود و به یه مروارید خیره شده بود. مرد پری دریایی رو دید و برعکس همه تعجب نکرد و سعی نکرد اون رو بگیره، از پری دریایی خواست دستشو باز کنه و اون وقت مروارید رو گذاشت توی دستش. پری دریایی بدون اینکه بدونه عاشق اون مرد شده بود. 

اما یه روز، مروارید گم شد، پری دریایی همه جا رو گشت، دستور داد از همه خدمتکار ها بازجویی بشه تا پیداش کنن. اما پیدا نشد. 

حال پری دریایی بد شده بود، تمام انرژی ش رو از دست داده بود، غذا نمی خورد. پادشاه دستور داد هرکسی که بتونه مروارید شاهزاده رو پیدا کنه در آینده وزیر سرزمین میشه. 

از همه کشور ها حمله ور شدن، اما هیچ کس نتونست مروارید پری رو پیدا کنه، یا حداقل یه مروارید که شبیهش باشه. 

پری دریایی افسرده شده بود، دیگه امیدی به زندگی نداشت. اون قدر لاغر و نحیف شده بود که همه فکر می کردن چند وقته دیگه می میره. پادشاه دستور داد دخترش رو به خشکی ببرن بلکه اون مرد پیدا بشه. 

ماه ها صبر کردن، تا اینکه یه روز با مشخصاتی که پری دریایی داده بود، اون مرد رو پیدا کردن. 

پری دریایی جون دوباره ای گرفت، اون قدر مضطرب شده بود که فراموش کرد نمی تونه رو خشکی نفس بکشه و باید بره روی صخره ها.

«هی من رو یادت می آد آقا؟ می خواستم ازت بخوام یه مروارید دیگه بهم بدی»

«ولی توی سرزمین تو پره مرواریده، حتی زیباتر از اون مروارید!» 

«آره ولی هیچ کدوم اون مرواریدی نبودن که تو بهم دادی»  

«خب....حالا تو بهم به مروارید بده» 

«چی؟ چرا؟» 

«چون که تو به خاطر یه مروارید کل جهانت رو زیر پا گذاشتی، تو عشق از سمت خودت رو کامل کردی، حالا نوبت منه» 

پری دریایی خندید. یکی از مروارید هاشو به مرد داد. مرد مروارید رو گرفت و خداحافظی کرد. 

اما شاهزاده نتونست، نتونست زنده بمونه، اون برای زنده موندن به مرد احتیاج نداشت، به مروارید احتیاج داشت. به عشق مرد نیاز داشت. 

بعد از مرگ پری دریایی توی سرزمین شاهزاده مروارید شد علامت عشق. عشق که نمی تونه موندگار بمونه، نه به خاطر دو طرف، نه.... به خاطر اینکه کائنات به اون دو نفر اجازه عاشق بودن نمی داد. 

 

روز بیست و ششم: درباره قسمتی از زندگیت بنویس که دوست داری اصلاحش کنی. 

تنبلی! تنبلی رو از من بگیرید نصف مشکلاتم حل میشه بخدا! 

 

روز بیست و هفتم: برعکس، چیزی رو بنویس که توش خیلی خوبی. 

حتما باید این سوال رو می پرسید که سه ساعت فکر کنم و به نتیجه ای نرسم و احساس بدرد نخور بودن کنم؟ :| 

راستش نمی دونم. واقعا چیزی به ذهنم نرسید "-" 

 

روز بیست و هشتم: پنج تا چیز که باعث میشن بلند بلند بخندی؟ 

 

1. کامنتا و پستای خنده دار بیان. 

2. مسخره بازی های بقیه. 

3. وقتایی که بقیه (یا خودم حتی!) سوتی می دن. 

4. وقتایی که یه اتفاقی افتاده یا خیلی قبل تر افتاده بوده اما با خانواده یاد آوریش می کنیم و اون قدر می خندیم که دل درد می گیریم! (که خیلی کم اتفاق میفته) 

5. run bts 

 

روز بیست و نهم: هدف هات برای سی روز بعدی؟

بزرگترین هدف هام اینه که ناروتو، سگ‌های ولگرد بانگو و هری پاترو ‌تموم کنمD: 

یه فیلم بینم.

بعد مدت ها برم بیروووون! 

همینا =) 

 

روز سی ام: فراز و نشیب های این ماه؟ 

ماه انتخابات بود، دلار بالاتر رفت، چند تا آدم به دنیا اومدن که چند سال بعد قراره جز معروف آرین آدما باشن. حدود چند میلیون آدم هم مثل همیشه تو این ماه جونشون رو دادن به شما. 

هیچی، یه ماه مزخرف، از امتحانای امسال کوفتی و تموم شدن امسال، برنامه ریختن برا تابستون و خب :| چه باید بگم دیگه؟ 

خیلی زود تموم سد، و مثل چالش قبلیا خیلی دیر به دیر بروزش می کردم. ولی خب، یوهووو! تموم شد.

 

-پایان، 18 خرداد 1400 

۲۴ ۰