یه آدمایی هم هستن که دوستت نیستن، معلمت نیستن، پدر و مادرت نیستن، حتی شاید اسمت رو هم ندونن ولی بهت کمک می کنن، اونا همونجوری که هستن باعث میشن تو فکر کنی ضعیف بودی. همونجوری که هستن از نظر تو قهرمانن. قهرمان لعنتی زندگیشونن.
این آدما مثل ساسوکه یا ناروتو برای یک نفر فقط قهرمانن، میدونین؟ مثلا راه رفتنشون، صحبت کردنشون و حتی طرز لباس پوشیدنشون به تو می گه «عههه! پاشو ببینم! اصلا تو چی کار کردی تو این زندگی؟!» به تو امید میدن، به تو حس قهرمان بودن میدن، هرچند خودت میدونی نیستی.
ولی بعضی ها مثل هیناتا یا آتسوشی، قهرمان نبودن، بازنده هم نبودن. فقط آدمایی بودن که تو سختی های زندگی خودشون رو گم کردن و به اشتباه توسط بقیه بازنده خطاب شدن.
آدم یه جایی یاد میگیره که ضعیف بوده، میفهمه که دیگه اون بچه ای نیست که همیشه گریه کنه، آدم یه جای می فهمه که باید «قوی» باشه. بجنگه و سعی کنه قهرمان باشه.
همینا باعث میشه ساکورا موهاش رو بزنه، یا هیناتا مقاومت کنه. همین «بگذار من نبازم» ها.
قهرمان ها، باعث میشن تو «قوی» بشی.
و کسی چه می دونه، شاید، تو قسمت های بعدی تو قهرمان داستان باشی.