*این نامه برا یک نفر نوشته شده و شاید چیزی ازش نفهمین:)
سلام آرامیس.
گمونم چهار ماهه باهات حرف نزدم؟ اوهوم. مشکل از نامه رسون کهکشان یا هر کوفت و زهرمار دیگه از نبود. فقط من به آرومی....فراموشت کردم.
بعد از سه تا نامه میشه گفت چرت و پرت، که واقعا برا این نوشته بودمشون که بقیه بیان بگن "چه قشنگ می نویسی" یا "این دیگه چی بود T-T پیوندش کردم!" احساس می کنم این دفعه......واقعا دارم برای خودت می نویسم. برای تو. خود خود تو. خود لعنیت.
راستی سال جدیدت مبارک. هرچند نمیدونم تو سیارتون عید رو جشن میگیرین یا نه. و ببخشید که فراموشت کردم. من آدما رو زود فراموش میکنم.
میدونی؟ این چند وقته تازه دارم ارزش "دوست بودن!" رو می فهمم. اینکه یکی باشه که پایه مسخره بازی هات باشه، یک پاتریک، یک جان واتسون. یکی که بدونه تو از چه بستنی خوشت میاد.
یا...
یکی که ساعت سه نصفه شب پیشت باشه.
یک کلام. من دوست میخوام.
یه دوستی واقعی. یکی که نمی دونی از کجا میاد، ولی یهویی میاد تو زندگیت و تبدیل میشه به کسی که بیشتر از پدر و مادرت بهش اعتماد داری.
بعضی وقتا فکر می کنم من واقعا می تونم همچین کسی رو تو زندگیم پیدا کنم، یکی که مثل شرلوک بهش بگم:
“Listen, what I said before John, I meant it. I don’t have friends; I’ve just got one.”
اما بعضی وقت ها هم نه، چون من خودم هم واقعا دوست خوبی نیستم :/ یعنی تو همه دوستی هایی که داشتم اینجوری بودم که بعد یه مدت دلم نمی خواست دوستم باشن. فکر میکردم به دردم نمی خورن. با اخلاقیاتم نشون می دادم که «میشه دیگه دوست نباشیم؟!*-*» ولی بعدش فکر می کردم که پسررر من چقدر بهشون نیاز داشتم. یکی از مشکلات من اینه که وقتی آدما میرن تازه می فهمم که چقدر برام با ارزش بودن.
و طی فکر کردن به مورد بالا، فهمیدم که....من چقدر به آدما آسیب زدم. لعنتی.
ولی باور دارم آرا، باور دارم که یکی قراره پیدا بشه، یکی که به من بگه تو دوست منی. یکی که من براش باارزش باشم و اونم متقابلا همین حس رو به من داشته باشه.
قبلا فکر می کردم تو یکی از همون کسایی...که میای تو زندگی آدما و وادارشون می کنی خودشونو دوست داشته باشن...اما نیستی، حداقل تو زندگی من، تو یکی هستی که تو یه دنیای دیگه زندگی می کنی و منم فقط قصد دارم بهت بگم زندگی کردن تو اینجا چجوریه.
درس اول: پیدا کردن یه دوست واقعی، سخته. مخصوصا اگه مغزت با دوستی های تا ابد هری-رون-هرمیونی پر شده باشه.
دوستدار تو، آرتمیس دوست داشتنیت
+میدونستی ونگوگ تو نامه هاش به تئو می گفت "دوستدار تو وینست دوست داشتنیت"؟:) از این به بعد اینجوری برات می نویسم.
*عنوان: کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد...یه مجموعه داستان از آنا گوالدا، قشنگه تقریبا و پیشنهاد می کنم بخونی. هرچند منظورم با عنوانش بود.
بالاخره یه راه پیدا کردم بدون اینکه ستاره روشن بشه پست بذارم.
خدایا شکرت:"