امروز قرار بود برم دنبال سارا و با هم بریم بستنی بخوریم ، امروز روز دانش آموز بود و مدرسه ش برا همین جشن گرفته بودن ، صورت هاشون رو رنگ کرده بودن ، حیوون سارا یه ببر بود ، عجیبه! حیوون مورد علاقه سارا پروانه س!
وقتی رفتم دنبالش می خواستم دستشو بگیرم گفت :«ولم کن ببینم ..خودم میتونم راه برم رها »
اولین بازیه که منو رها صدا می کنه معمولا بهم میگه آبجی. حالا بیخیال حتما اعصابش خورده
میریم تا بستنی بخوریم.
_سارا توت فرنگی می خوری دیگه؟!
+نهه! شکلاتی می خوام.
بستنی مورد علاقه توت فرنگی بود ، معلوم نیست چشه ، حتما می خواد یه تغییری داشته باشه
****
سر غذا نذاشت صورت رنگی رنگیش رو پاک کنم ، می خواست تا شب همین جوری بمونه . مامان و بابا هم بودن سارا یهو گفت :«مامان این غذا چیه درست کردی ، نمی دونی من لوبیا دوست ندارم؟!»
سارا برعکس دوست صمیمیش غزل عاشق لوبیا.
وایسا….غزل.
غزل خیلی شبیه ساراست . غزل بستنی شکلاتی دوست داره.
اونا...جاشونو با هم عوض کردن!!
بابا گفت :«رها؟ چیکار می کنی غذاتو بخور دیگه!»
_عام..عام ...سیر شدم….ممنون. سارا بیا باهات کار دارم و بدون این که صبر کنم دستشو می گیرم و میبرمش بالا.
+غزل؟! زود باش بگو ببینم سارا کجاست…
_غزل کیه آبجی؟!
+سعی نکن از من پنهون کنی زود باش! اون کجاست؟
_خیله خب. آه. بهش گفتم این نقشه لو میره
+بگو اون کجاست!
_با بابا و مامانم رفته بیرون.
+بیرون دقیقا کجاست؟!
_رفتن باغ وحش ، من از حیوونا متنفرررم!! اونم پیشنهاد داد جامونو با هم عوض کنیم.
راست میگه لعنتی!! اون دو تا خیلی شبیه همن لعنت بهت سارا ، لعنت.
سریع تاکسی می گیرم ، برا مامان و بابا هم به دروغی سرهم کردم که میخوام با سارا برم هنذفری بگیرم ، وقتی به باغ وحش میرسیم سارا رو می بینم که خوش و خرم با اون صورت رنگ کرده پروانه ایش به حیوونه غذا می ده ، حواس مامان و بابام غزل هم یه جا دیگست ، بدون اونکه بفهمن جای سارا و غزل رو با هم عوض می کنم.
_هوف! به خیر گذشت! سارا میشه بگی چرا همچین غلطی کردی؟
فقط میگه :«آبجی می دونستی مغز شتر مرغ از چشماش کوچیکه تره؟»
چه باحال بود این قسمت D: مخصوصا اون آخرش.. خیلی باحال تموم شد:دی
عکسه هم خیلی به پست میاد((=