روز هجدهم :«در مورد یک روز معمولی شخصیت اصلی تان بنویسید»
از وقتی تصمیم گرفتم هرروز ورزش کنم و برم دوچرخه سواری ، روزام خیلی بهتر شروع میشه ، هرروز حدود دو ساعت دوچرخه سواری می کنم و در کمال تعجب هیچ کس تو خانواده با این کارم مخالف نیست.
من دوچرخه سواری م هیچ وقت خوب نبوده ، حتی تا ده سالگی بلد نبودم بدون کمکی دوچرخه برونم ، کسی هم نبود که بهم یاد بده ، برا همین اکثر اوقات که تو فیلما یه پسر با خیلی شیرین و بامزه دوچرخه سواری یاد میگیرن ، بغضم می گیره ، نمی دونم چرا . اما این چند وقته آنقدر دوچرخه سواری میکنم که واقعا احساس خوبی بهم میده اگه کسایی که موقع دیدنم تو خیابون میگن :«دوچرخه سواری مال دخترای نیست!» رو فاکتور بگیریم ، دوچرخه سواری کردن بهترین کاریه که تو روز میکنم.
وقتی از دوچرخه سواری برمیگردم ، میرم حموم ، من تقریبا هرروز حموم میرم ، اونقدر که همیشه مامان مسخرم میکنه و میگه :«نصف عمرت رو تو حموم گذروندی!»
امروز تصمیم می گیرم فقط کتاب بخونم ، در حالی که برنامه ریزی کرده بودم فیلم ببینم ، همیشه همینجوری ام ، طی یه عملیات خیلی یهویی ، تصمیماتم رو عوض می کنم و این باعث میشه به این نتیجه برسم پلنر و برنامه ریزی و این کارا به درد من نمی خوره.نمی دونم.
ولی چیزی که آخر روز بهش میرسم اینه که حتی اگه روزم پر از درد باشه ، یا خرخونی کنم یا ساعت ها یه فیلم مزخرف ببینم اما تهش از روزم راضیم ، از تصمیماتم ، از اتفاقات و به این میگن یه روز معمولی دیگه؟
یک عدد عاشق دوچرخه داره این پیامو میفرستهT-T