روز هفدهم :«یک شعبده بازی با ورق اشتباه پیش رفته است ، چه پیامد هایی در پی دارد؟»
تا حالا دایی رو انقدر خجالت زده ندیده بودم ، تمام صورتش قرمز شده بود ، یکی نیست بهش بگه وقتی چیزی بلد نیستی ، چرا تو یه جمع خانوادگی بزرگ ادعای شعبده بازی می کنی آخه مرد گنده؟ سارا هم که داغ ماجرا رو تازه تر می کرد و همش می گفت :«دایی دایی!؟ چرا شعبده بازی اینجوری شده؟!»
دایی سریع بحث رو عوض کرد و رفت سر یکار دیگه ، اما خودش هم میدونه احتمالا چند سال بعد با این کارش جوک خانوادگی می سازن.
چقدر بده ضایع بشی جلوی خانواده-__-