مادرم خورشید می کشید. در دفتر خواهرم پر بود از خورشید هایی زیبا، نه از آن خورشید هایی که بقیه گوشه دفتر می کشیدند نه‌‌. خورشید هایی بزرگ درست وسط صفحه با چشمانی نارنجی و چهره هایی با رنگ های زرد و نارنجی. در دنیای دفتر خواهرم رنگ بود و امید، دلم می خواست بروم آنجا. خورشید ها حرف می زدند با من، حرف هایی خوب و آشنا مثل داستان های مادر بزرگ ها. من هم خورشید می خواستم، مادرم گفت :وقتی بزرگ تر شدی برایت می کشم‌ من مدرسه رفتم. اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و......اما می دانید هنوز منتظرم‌. منتظرم مادرم بیاید با یک دفتر نقاشی و برایم خورشید بکشد. چه خورشید زیبایی! 

 

آمده ایم مسافرت. اینجا هیچ کس نیست جز خودمان اما تا دلتان بخواهد خورشید می درخشد. خورشید هایی مثل خورشید های دفتر خواهرم 

پ.ن: اینجا نت هم ندارد. بزور توانستم این را پست کنم‌ . دلم می خواست حداقل شما خورشید داشته باشید. 

۱۰ ۰