​​​​​​

روز هفتم :«بدون هیچ پس و پیشی آخر فیلم مورد علاقتان را لو بدهید» 

 

"تو نمی تونی جلوی شکستن قلبت رو بگیری ، اما میتونی انتخاب کنی که کی اونو بشکنه"

مامانم آخر هفته تو بیمارستان شیفت بود . قرار گذاشتم با باران آخر هفته برم خونه شون و با هم فیلم ببینیم.

وسایلم رو جمع کردم تا برم خونشون ، قبل از رفتنم بابا گفت :«رها مراقب خودت باش!» نمی دونم چی فکر می کرد ، این اولین بار بود که می رفتم خونه ی یکی از همکلاسی ها و احتمالا بابا فکر می کرد قراره جایی رو آتیش بزنیم و این حرفا ، یادش رفته که من دیگه بزرگ شدم.

خونه خانواده باران ، خونه ی نسبتا بزرگی بود و باران بیشتر اوقات تو خونه تنها بود ، فلشی روی تلویزیون گذاشت تا با هم سریال Dark رو ببینیم ، کلی هم چیپس و تنقلات آورده بودیم تا همزمان با فیلم نگاه کنیم.

تا اینکه گوشیم زنگ خورد :«الو؟ رها بیا خونه مامان بزرگ حالش بد شده» 

باران خیلی دختر احساساتیه ، توی مدرسه هم بخاطر این احساساتی بودنش مسخره میشه.وقتی هم گفت و گوی من و بابام رو شنید اشک تو چشماش حلقه زد.

«امم..بابا میشه فقط دوساعت؟ خواهش میکنم» 

«باشه باشه ولی زودتر بیا»

_باران یه فیلم دوساعته نداری؟؟

مثل بچه ها خوشحال شد . «آره آره دارم» 

فیلم  The Fault In Our Stars رو گذاشت تا ببینیم ، اون اول های فیلم فقط به این دلیل می دیدم که باران خوشحال باشه ، دلم پیش مادر بزرگ بود البته من و مادربزرگ همون‌طور که قبلاً گفتم روابط خوبی نداریم ، اما خب حتی مرگ کسی که نمی شناسیش دردناکه دیگه مادر بزرگ جای خود داره.

اما کمی که از فیلم گذشت واقعا جذب ش شدم ، عاشق اون تئوری های توی فیلم ، عشقی که بین هیزل و گاس بود 

و البته....مرگ.

معدود فیلمی می تونه من رو تحت تاثیر قرار بده ، حتی بعضی فیلم ها وقتی کسای دیگه سطل سطل اشک میریختن من همون‌طور پوکر فیلم رو نگاه می کردم ، ولی خب این فیلم فرق داشت ، از اعماق قلبم احساسات شخصیت ها رو درک کردم و اشک ریختم.

وقتی هم بابا خبر داد که :«حال مادربزرگ بهتره» دیگه با خیال بهتری برای مرگ گاس اشک ریختم. 

"تو نمی تونی جلوی شکستن قلبت رو بگیری ، اما میتونی انتخاب کنی که کی اونو بشکنه" 

باران گفت :«خیلی فیلم قشنگی بود ،مگه نه؟» 

«آره ، خیلی» و از باران خداحافظی کردم.

۲۲ ۰